<body background="http://www.ParsiBlog.com/PhotoAlbum/khalvatgah/image[1].jpg">

function titler(){ if (!document.all&&!document.getElementById) return document.title=temptitle+message.charAt(i) temptitle=temptitle+message.charAt(i) i++ if(i==message.length) { i="0" temptitle="" } setTimeout("titler()",speed) } window.onload=titler زمستان 1384 - خلوتگاه سیمرغ
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه در خردسالی بپرسد، در بزرگسالی پاسخ دهد . [امام علی علیه السلام] بازدید امروز: 3 کل بازدیدها: 4620
زمستان 1384 - خلوتگاه سیمرغ
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| موضوعات وبلاگ من ||
|| اشتراک در خبرنامه ||   || لوگوی وبلاگ من || زمستان 1384 - خلوتگاه سیمرغ

|| لینک دوستان من ||


سعید احمدی
شایا
آزاده

|| اوقات شرعی ||

|| مطالب بایگانی شده || بهار 1385
زمستان 1384

|| آهنگ وبلاگ من ||

|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
روزهای عمر
نویسنده: فریبا(سه شنبه 84/12/2 ساعت 8:2 عصر)

روزهایی بر ما گذشت که شیرین تر و گواراتر از آن نبوده است .

آن روزها گذشتند و از پس آنها چیزی جزء آرزویشان باز نماند .



نظرات دیگران ( )

عمیق ترین درد زندگی
نویسنده: فریبا(سه شنبه 84/12/2 ساعت 8:0 عصر)

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی

و از غم زندگی برایش اشک بریزی. عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه ناتمام ماندن قشنگترین

 داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی. عمیق ترین درد زندگی

مردن نیست بلکه نداشتن یک همراه واقعیست که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.

 عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است .



نظرات دیگران ( )

روزهای خاکستری
نویسنده: فریبا(شنبه 84/11/15 ساعت 11:13 عصر)

همه ما توی زندگی روزهای خاکستری و پراز غصه داریم و داشتیم ، روزهائی که پر بود از دلتنگی 

 و شبهایی که محض دلخوشی ، حتی یه ستاره هم توی آسمون ما نبوده ،‌ روزهایی که دلمون

پر  میزده واسه یه هم صحبت که غصه هامونو بهش بگیم بلکه کمی دلمون سبک تر بشه ،

اما سهم ما از اون روزها فقط یک مشت تنهایی بوده ، مگه نه !!اما توی تنهاترین لحظه  فقط

یکی همیشه با ما بوده و هیچ وقت تنها ما را نگذاشته ،‌اگه به قلبت رجوع کنی می بینی

که صبورترین سنگ صبور دنیا منتظره که تو با هاش درد دل کن و اون کسی نیست

جزء خدا !

            آره اون منتظره تو باهاش درد دل کنی و بشنوه ،‌ فقط سعی کن با ناملایمات زندگی صبوری کنی

         و مطمئن باش خدا به بنده های صبورش دلی با وسعت یه دریا هدیه کرده ،‌ غصه هاتو بردار و بریزشون

         توی دریال دلت و به قطره های دلت فرمولی یاد بده که راحت تر بتونه ناملایمات رو توی خودش حل کنه

         و فراموش نکن که تنها راه انتقام گرفتن از ناملایمات زندگی شاد زندگی کردن  است ،‌ به زندگی با همه

        اتفاقات تلخ و شیرینش لبخند بزن و اینو بدون که زندگی قشنگه به شرطی که تو از یک زاویه قشنگ

       بهش نگاه کنی !!! میگی نه میتوانی امتحان کنی !!



نظرات دیگران ( )

بهترین
نویسنده: فریبا(چهارشنبه 84/11/5 ساعت 11:18 عصر)

هر آنچه هستی بهترینش باش :

اگر نمی توانی بلوطی بر فرازتپه ای باشی ؟

بوته ای در دامنه کوهی باشی .ولی بهترین بوته ای

که در کنار راه میروید .

اگر نمی توانی بوته باشی - علف کوچکی باش و چشم

انداز طبیعت را زیباتر کن .

اگر نمی توانی شاهراه باشی - کوره راه باش .

اگر بهترین دوستم نیستی....لا اقل بهترین دشمنم باش

اگر غم خوارم نیستی....لا اقل بزرگترین غمم باش....

هر چیزی هستی همیشه یا بهترین باش یا بد ترین....چون بهترین ها همیشه به یاد خواهند ماند.....پس در بد ترین خاطراتم...تو بهترین باش



نظرات دیگران ( )

گذشته ها
نویسنده: فریبا(چهارشنبه 84/11/5 ساعت 11:3 عصر)

دلم میخواهد حرف آن روزهایی را بزنم که وقتی گلویمان

را می گرفت مجبور نبودیم جلویش را بگیریم - میزدیم زیر

گریه و از کسی خجالت نمی کشیدیم و خنده هایمان هم

راستی راستی از ته دل بود - زورکی و تظاهر نبود .

اما حیف و صد حیف که آنروزها گذشت و حالا همه چیز تظاهر

و پنهان و دروغ .....شده است !

صد حیف و افسوس بر آنروزها!!!



نظرات دیگران ( )

جستجو
نویسنده: فریبا(چهارشنبه 84/11/5 ساعت 10:48 عصر)

- اگه یه روز بیام به جستجو باید بروم به اون روزای دور و دراز

خوب بچگی - آره یادش بخیر خاله بازی می کردیم و گاهی 

هم دکتر بازی - یا که نه بازی جنگ و گریز - شایدم یه کمی

هفت سنگ ! کمی هم بالا بلندی - وقتی که خسته

می شدیم می رفتیم قایم موشک - وای که چه حالی داشت

گرگم به هوا - بگذریم - یادش بخیرکودکیهامون چه زود گذشت!

کتک خوردن از دست مامان و ... واسه لباس کثیف و ...

غرغراشون ذلیل شده مگه نگفتم چنین نکن و چنان بکن !

قصه مادر بزرگ که هیچوقت فرصت تعریف کردن رو پیدا نکرد !

خلاصه روزای شادی و جست و خیز- هر چی که بخوای-

حیف چه زود گذشت - چی فکر میکردیم ؟

من میخوام معلم بشوم - فارق از این اون بشوم.

من میخوام دکتر بشوم - بزرگترین دکتر شهرم بشوم؟!

گذشت و گذشت و گذشت ....

گذشت این و آن و همه .... اما ....؟!

قصه های خوب بچگی تموم شد بهتره که برگردیم و بیایم

بیرون از اون روزهای خوب و شیرین به روزهای

دروغ و نیرنگ- برگردیم به روزهای که در آن نه صداقتی

هست و نه راستی و نه درستی !!!

برگردیم به روزهای .... از آن بالا تا این جاها .... ؟!!

اگه یه روز بیام به جستجو .......!!!



نظرات دیگران ( )

خورشید
نویسنده: فریبا(چهارشنبه 84/11/5 ساعت 10:22 عصر)

صبح ها که از خواب بیدار می شوم صاف توی چشام نگاه میکنی بعضی وقت ها نگاهت اذیتم میکند و چشمامو می بندم که نبینمت ولی آخر سر تو برنده می شوی و با سماجت وادارم میکنی از رختخواب بیرون بیام - در طول روز هم نگاهت را از من دریغ نمیکنی و با نگاه گرمت به من انرژی میدی .

تمام روز هر جا که میروم - نگاهت دنبالمه .عصر که خسته از یک روز کار و تلاش راهی خونه می شم - تو یواش یواش از من دور می شی و میروی که تو چشمای مردم اونور دنیا نگاه کنی !!!!!



نظرات دیگران ( )

زندگی
نویسنده: فریبا(سه شنبه 84/11/4 ساعت 12:43 صبح)

انگار زندگی یه انتظاره

حالا مونده تازه وقتی سرنوشت رو

پذیرفتی باید کم کم باهاش سازش کنی .

مثل خود من که گرچه نتوانستم باهاش خو بگیرم ولی

خیلی وقته که بهش عادت کردم !!



نظرات دیگران ( )

لحظات من
نویسنده: فریبا(سه شنبه 84/11/4 ساعت 12:39 صبح)

روزی به خانه ام می آیی و من نیستم - به قاب عکسم

روی تاقچه خیره می شود .

روزی دیگر به خانه ام می آیی - قاب عکسم نیست اما

یادم در خانه جاری است .

روزی دیگر هم به خانه ام می آیی - یادم نیز از خانه رفته است .

این سه لحظه برای یک سفر جاودانه کافی است مگر نه؟!!



نظرات دیگران ( )

سلام
نویسنده: فریبا(سه شنبه 84/11/4 ساعت 12:12 صبح)

به نام خدا و سلام

چه دشوار است بعض دل را فرو بردن و بس دشوارتر شکستن بر

صفحه کاغذ و این کاغذ عجب دلی دارد ؟!

شروع به نوشتن میکنم ،‌اما نمی دانم از کجا بنویسم ، از روزهای

سرد زندگی یا ... ، نمیدانم ...همه ما احتیاج به کسی داریم

که لحظه ای با وی  درد دل کنیم واگر کسی را در زندگی نتوانستیم

بیابیم چه باید کرد ؟ به  کجا  پناه ببریم ؟به همین دلیل من  به اینجا آمدم  !!!

یکی گفت : خنده بر هر درد بی درمانی دواست !

من خندیدم و گفتم : خنده خود درد است - درمانش کجاست ؟!!

می نویسم که از این روزهای رفته از دست چه ها آموختم !!

آموختم که زندگی  مانند قمارخانه ای است که همیشه یک نفر برنده نیست و تا بازنده نباشیم ، 

نمی توانیم  برنده بمانیم پس باخت زندگی را به قصد

برد های بزرگتر بپذیرم ،

اگر چه من هیچگاه  آنرا لمس نکردم .

 از ناملایمات زندگی یاد گرفتم که باید چون بید متواضع بود ، مانند سرو راست قامت و مانند

بلوط مقاوم ، مثل رود روان و مانند صنوبر صبور

 که اگر صبوری نمی کردم و مقاوم نبودم  نمی توانستم در برابر

مشکلات پیش آمده در زندگی ام راست قامت باشم و  به روزهای

آینده امیدوار. میدانم که زندگی دشوار است اما من باید  از او سخت تر باشم  .

یاد گرفتم  بدنبال ثروت نباشم چرا که ثروتمند کسی نیست که

بیشترین ها را دارد ، بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد 

 و چون  خورشید با سخاوتمند است  .

میدانم که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب کسی که دوستشان داریم ایجاد کنیم ،

اما سالها طول می کشد تا آن زخم ها را التیام بخشیم .

زندگی گل زردی است بنام غم – رنگ سرخی است بنام عشق

 فریاد بلندیست بنام آه – مروارید غلطانی است بنام اشگ و

آینه ای است بنام دل – دل ویران

زندگی با تمام بدیها و سختیها و ناملایمات شیرین است  ،

به امید روزهای شیرین اگر عمری بود و من بودم .



نظرات دیگران ( )